جدول جو
جدول جو

معنی یک دره - جستجوی لغت در جدول جو

یک دره(یَ / یِ دَ رَ / رِ)
یک در. یک دری. که دارای یک در است:
او بدین یک درۀ خویش تکلف نکند
تو بدین ششدرۀ خویش تکلف منمای.
خاقانی.
و رجوع به یک دری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک باره
تصویر یک باره
ناگهان، یکسره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک گره
تصویر یک گره
متحد، متفق، هم عهد، هم پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک تنه
تصویر یک تنه
یکه، تک وتنها، به تنهایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لک درا
تصویر لک درا
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو برای مثال گفت ریمن مرد خام لک درای / پیش آن فرتوت پیر ژاژخای (لبیبی - لغتنامه - لک درای)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دَ رِ)
دهی از دهستان طارم علیاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ رِ)
دهی است از دهستان قره باشلو بخش چاپشلو شهرستان دره گز. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ رِ)
دهی است جزء دهستان سلطانیه، بخش حومه شهرستان زنجان که در 54هزارگزی زنجان و 3هزارگزی راه سلطانیه به قیدار واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 209 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، بنشن، انگور و میوه، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، جاجیم و گلیم و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَرْ رِ)
نام ناحیه ای است به بیرون بشم از قسمتهای کلارستاق مازندران. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی صفحۀ 107). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 چنین آمده است: دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 14 هزارگزی باختر شوسه مرزان آباد بکلاردشت. این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای معتدل
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 102 هزارگزی شمال باختر اسفراین و پنجهزار گزی جنوب شوسۀ عمومی بیرجند به شقاق. جلگه. سردسیر دارای 97 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تُ دَ رِ)
دهی است از دهستان گوی آغاج که، در بخش شاهین دژ شهرستان مراغه وبر سی و هشت هزار و پانصدگزی جنوب خاوری شاهین دژ ویکهزارگزی شمال راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب قراردارد. دره ای معتدل و سالم است و 151 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و کرچک و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَرِ)
دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 158 تن. آب آن از رود خانه سردشت. صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ)
دهی از دهستان دشت سر است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 435 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ رِ)
دهی از دهستان فریم بخش دودانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 220 تن. آب آنجا از رود خانه پاجی. محصول عمده آنجا برنج و غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ / سَ دَ رَ / رِ)
بازی است مر عربان را. (منتهی الارب). خط مستدیر یلعب به الصبیان یسمونها الرمی و فی الصحاح فارسیتها سدره. (از تاج العروس ذیل کلمه طین و متن اللغه). رجوع به سدر در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ / رِ)
نام دهی است از نواحی ده دشت کوه کیلویه. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ رَ)
دهی است از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 57000گزی جنوب خاوری کرمانشاه و 15000گزی سراب به فیروزآباد. هوای آن سرد و دارای 80 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری می باشد و در آنجا زغال وهیزم تهیه میشود. راه آن مالرو است و ساکنان از طایفۀ بالاوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی از دهستان ماسوله است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است و 184 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قُقَ عَ)
ده کوچکی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، واقع در 25هزارگزی شمال خاوری بیجار و کنار رود خانه قزل اوزان. سکنۀ آن 30 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
دهی جزو دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 8هزارگزی شمال گرمی و هزارگزی شوسۀ گرمی به بیله سوار. جلگه، گرمسیر و دارای 75 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ)
اطاقی که آن را یک در است. (یادداشت مؤلف). یک دره. یک دری:
اندیک دو دوست فرقدان وار
در یک در آشیان ببینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ گِ رِهْ)
کنایه از موافق و مثل و مانند هم و متفق باشد. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). یک رای. یکدل. یک زبان
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ)
یک دره. یک در. صفت اطاقی که یک در دارد:
خسروا جانم نژند و تنگدل دارد همی
زیستن در بینوایی بودن اندر یک دری.
ازرقی هروی.
و رجوع به یک در و یک دره شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ مَ / مِ)
ناپایدار و فانی و بی ثبات. (ناظم الاطباء).
- مقارنت یک دمه، مصاحبت و همدمی فانی.
، یک دم. یک لحظه:
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ ذَرْ رَ / رِ)
مقدار بسیار خرد و اندک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یک باره
تصویر یک باره
یک دفعه، ناگهان، بکلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک تنه
تصویر یک تنه
تنها بتنهایی: یک تنه باهزار تن مقابله میکند
فرهنگ لغت هوشیار
هرزه درای بیهوده گوی: گفت ریمن مرد خام لک درای پیش آن فرتوت مرد ژاژخای. (لبیبی. لفااق. 285)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فر دره
تصویر فر دره
چوب بزرگ گنده ای که در پس در سرای نهند تا گشوده نگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک ذره
تصویر یک ذره
یک خرده مقدار بسیار خرد و اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک سره
تصویر یک سره
((~. سَ ر))
سراسر، از ابتدا تا انتها، به کلی، تماماً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک گره
تصویر یک گره
((~. گِ رِ))
هم پیمان، متحد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک تنه
تصویر یک تنه
((~. تَ نِ))
تنها به تنهایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک ذره
تصویر یک ذره
یک خرده
فرهنگ واژه فارسی سره
یکدفعه، به طور ناگهانی، ناگهان، یک بار
فرهنگ گویش مازندرانی